ترنم...

لحظه ای نظر؛ پوزخندی؛ و... گذر

ترنم...

لحظه ای نظر؛ پوزخندی؛ و... گذر

باکره...

دیشب آخرین باکره شهر ما در سن ۸۹ سالگی مرد.

از او ۴ پسر و ۱ دختر و ۱۷ نوه و تنها یک نتیجه باقی مانده است.

آخر او آخرین باکره ئ شهر ما بود...

ورود...

وقتی نوشته های دیگران را خواندم برای شروع تصمیم گرفتم بنویسم:

از یک قلب شکسته که تیری از میانش رد شده و خاطرات دفتر مشق بچگی مان بود...

یا از خاطرات یک عشق خشکیده ُ که در هنگام نوشتن اشک و آب دماغم بر روی نوشته هایم بریزد و زیر سیگاری را پر کنم

از لاشه های سیگار...

...که مثلا غزاله خط خطی هایم را بخواند و بفهمد دوستش دارم یا نیلوفر با اون دماغ آویزون عاشقم بشود یا هزار اتفاق هیجان

انگیز دیگر...

و در نهایت تصمیم گرفتم همه استعداد شگرفم را یکجا خرج نکنم ُ پس تراوشات این همه نبوغ را در بالا خشک کنید تا بعد!!!