ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
وقتی نوشته های دیگران را خواندم برای شروع تصمیم گرفتم بنویسم:
از یک قلب شکسته که تیری از میانش رد شده و خاطرات دفتر مشق بچگی مان بود...
یا از خاطرات یک عشق خشکیده ُ که در هنگام نوشتن اشک و آب دماغم بر روی نوشته هایم بریزد و زیر سیگاری را پر کنم
از لاشه های سیگار...
...که مثلا غزاله خط خطی هایم را بخواند و بفهمد دوستش دارم یا نیلوفر با اون دماغ آویزون عاشقم بشود یا هزار اتفاق هیجان
انگیز دیگر...
و در نهایت تصمیم گرفتم همه استعداد شگرفم را یکجا خرج نکنم ُ پس تراوشات این همه نبوغ را در بالا خشک کنید تا بعد!!!
حیف که ۲۸ تیر شروع کردی!اگه ۲۶ تیر شروع می کردی خوش یمن تر بود...آخه ۲۶ تولد منه ((;