ترنم...

لحظه ای نظر؛ پوزخندی؛ و... گذر

ترنم...

لحظه ای نظر؛ پوزخندی؛ و... گذر

پرینت.....

آقای « ن » کارگر ساده شهرستانیست که حدودا سی سالشه. 

 هر روز صبح از ساعت ۷ صبح از خونه میاد بیرون و  تو یک شرکتی کار میکنه. 

و ساعت ۵ میاد دفتری که من توش هستم و تا ۸ یا ۹ شب هم اونجا کار میکنه و بعد تو دل شب گاز موتورش رو میگیره و میره خونه... 

امشب دیدم من و من میکرد. 

منتظر شدم بیاد و حرفش رو بزنه. 

آخرای وقت اومد و گفت : مهندس می تونم چند تا پرینت بگیرم؟ پولشو میدم ...

( دقت کنین من مهندس نیستم) ولی گفتم : آره . اگه کمک خواستی صدام کن 

چند دقیقه بعد دیدم داره با word که تازگی ها بهش یاد دادم کلنجار میره. 

رفتم نزدیکش و کمکش کردم.... 

20 دقیقه بعد آقای « ن » با 20 تا پرینت تا شده و لبخندی که تا ته قلبش رو میشد تو اون دید از دفتر رفت بیرون و من احساس کردم شاهد بزرگترین حادثه عشقی تمام تاریخ بودم.. 

می گفت فردا تولد خانومشه 

میگفت پول نداره براش کادو بخره. 

نمی خواست از کسی پول قرض بگیره  

میگفت صبح قبل از این که از خونه بیام بیرون این کاغذ ها رو همه جای خونه میذارم. 

تو یخچال . زیر فرش رو تلوزیون 

تا وقتی که اون از خواب بیدار شد این ها رو ببینه و یک دنیا خوشحال شه. 

روی کاغذ  تا شده ، ناشیانه نوشته شده بود: 

تولدت مبارک... 

 

 

پ.ن. چقدر حاضر بودی بدی و نصف آقای « ن » خوشبخت باشی؟

نظرات 2 + ارسال نظر
آرزو جمعه 19 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 22:17 http://arezuvafaryadhash.blogsky.com

جالب بود ...مثه یه حسه آنی از خوشبختی ...

نول چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:11

چه خوشبخت . . چه قدر آدم... چه لطیف...
از شما که بانی خیر شده اید و این داستان مثل شیرینی پخش کردید سپاسگذارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد