-
اشک و ارضاء
جمعه 26 دیماه سال 1393 01:22
مدتی بود که مرد رو می شناخت. رابطه ای نو، حرف هایی از جنس خودش، نرم . کلماتی به شکوه بوی نوی چرم یک کیف براق. تا امشب اگر دیداری بود ، رقص کلمات بود و زمزمه واژگان. مرد هم جنس زن بود . بوی نویی می داد. بوی یک عطر گران . نه مثل بوی سبزه عید ، نه مثل بوی علف بارون خورده . بوی نوی حریر میداد... نفس های تند مرد او را از...
-
انتظار....
جمعه 26 دیماه سال 1393 01:17
روزهای اخر پاییز بود، باد سرد پاییزی با بی رحمی میان شاخه های لخت درختان زبان گنجشک می پیچید... درست در اولین روزهای پاییز، همان زمان که پروانه ها سفره های رنگین خود را جمع کردند و پرنده ها با بی میلی به سمت جنوب بال گشودند، درختان زبان گنجشک با شرمی تکراری به بدن های لخت خود نگریستند، پچ پچی در جنگل افتاد.... صحبت...
-
شکار گرگ ( نوشته موقت ـ داستان بلند)
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 11:24
گرگ با قدم های محکم و با غرور مثل هر شب برای شکار از لونه خودش بیرون خزید. با چنان غروری از لابلای علف ها میخزید و چنان تحقیر آمیزبه اطراف نگاه میکرد که حتی شکارچیای بزرگ تر هم سعی میکردن در مسیر اون قرار نگیرن. گرگ مغرور با عجله به دنبال شکارش میگشت تا زودتر به لونه برگرده در همون لحظه کنار درخت چنار کهنه حرکتی دید...
-
پرینت.....
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 23:00
آقای « ن » کارگر ساده شهرستانیست که حدودا سی سالشه. هر روز صبح از ساعت ۷ صبح از خونه میاد بیرون و تو یک شرکتی کار میکنه. و ساعت ۵ میاد دفتری که من توش هستم و تا ۸ یا ۹ شب هم اونجا کار میکنه و بعد تو دل شب گاز موتورش رو میگیره و میره خونه... امشب دیدم من و من میکرد. منتظر شدم بیاد و حرفش رو بزنه. آخرای وقت اومد و گفت :...
-
می نوش و باده پرست...
یکشنبه 6 مردادماه سال 1387 09:14
می نوش می نوش و باده پرست کزین جام قبل از تو بسی گشته اند مست چشم بگشای و ببین که در بر خویش جز اشک و ناله ات نیست امشب... هست؟ آن کس که تو او را خدای خواندی خود بنده بود و با خدای بار سفر بست چون مست شدی و باده افزون شد خون رزان باید ریخت؟ جام را باید شکست؟ بگذر راوی تو از از این باده و می ننوش هرگز امشب که در این...
-
بوی عشق>طعم سوسک!
دوشنبه 12 فروردینماه سال 1387 14:15
در حیاط خانه من> سوسک های سرخ> در لقاحی شوم> مخمل بال شابرک را باره می کردند> کرم های خاکی چاق> با دهانی که بوی ترش جوراب می داد> سینه های نو رسته مریم را> می مکیدند چون نوزاد > آن طرف خرخاکی> با ته ریش> داغ سرخ شقایق را گاز می زد> آلاله اما> مست مست می خندید> آبدزدک می رقصید>...
-
قصه ای از پدر بزگم> مراد...
پنجشنبه 3 آبانماه سال 1386 21:06
> روزی در یک جنگل دور؛ کرگدن پیری زندگی می کرد که عاشق خرگوش زیبایی شده بود. و عده گاه آنان هر شب زیر درخت پیر بید بود... و خرگوش می گفت:من تو را بسیار دوست دارم! > و روزی خرگوش رفت... >سال ها گذشت؛ >پدر بزگم مراد مرد؛ > و کرگدن پیرتر شد؛ و یک روز کرگدن خرگوش را دید ؛ با شکمی گرد و چندین فرزند رتگارنگ؛...
-
یک یادداشت بی ارزش
پنجشنبه 19 مهرماه سال 1386 11:30
منم! اینجا ! بلند > سیاه > مست و دست هایم سرخ است از داغی خون رحم یک زن نابالغ منم! اینجا! بی صدا >بی لبخند > و مغزم یوسیده از نشئه خاموش این گرد منم! اینجا! تا ابد> و به همه مردانی که هر شب در میهمانی بکارت عشق من به دیدار سبیده می روند سلام میکنم! و دیگر من هم نیستم...
-
یادمان
پنجشنبه 5 مهرماه سال 1386 21:28
چند سالی بعد ِِ؛ در شبی سرد یا روزی گرم ( چه فرق دارد؟) زنی مست ؛ در بستر یک مرد ... آرمیده با دو یا سه فرزند همسان؛ و خیس از تکان های تکراری یک هماغوشی نکراری؛ چشم هایش را خواهد بست و فکر خواهد کرد پسرکی را خواهد دید که روزی داغی نوزده سالگی خود را با او پیموده بود... شاید.
-
باکره...
یکشنبه 31 تیرماه سال 1386 17:39
دیشب آخرین باکره شهر ما در سن ۸۹ سالگی مرد. از او ۴ پسر و ۱ دختر و ۱۷ نوه و تنها یک نتیجه باقی مانده است. آخر او آخرین باکره ئ شهر ما بود...
-
ورود...
پنجشنبه 28 تیرماه سال 1386 09:48
وقتی نوشته های دیگران را خواندم برای شروع تصمیم گرفتم بنویسم: از یک قلب شکسته که تیری از میانش رد شده و خاطرات دفتر مشق بچگی مان بود... یا از خاطرات یک عشق خشکیده ُ که در هنگام نوشتن اشک و آب دماغم بر روی نوشته هایم بریزد و زیر سیگاری را پر کنم از لاشه های سیگار... ...که مثلا غزاله خط خطی هایم را بخواند و بفهمد دوستش...