ترنم...

لحظه ای نظر؛ پوزخندی؛ و... گذر

ترنم...

لحظه ای نظر؛ پوزخندی؛ و... گذر

می نوش و باده پرست...

می نوش   می نوش و باده پرست

کزین جام

قبل از تو بسی گشته اند مست

چشم بگشای و ببین که در بر خویش

جز اشک و ناله ات نیست امشب...   هست؟

آن کس که تو او را خدای خواندی

خود بنده بود و با خدای بار سفر بست

چون مست شدی و باده افزون شد

خون رزان باید ریخت؟

 جام را باید شکست؟

بگذر راوی تو از از این باده و می ننوش هرگز

امشب که  در این چشم ترت اشکی هست

فردا که خاک بر لبم بوسه می زند سرد

بر لب کیست داغی آن لب باده پرست؟

..........   .